آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

تولد تولد تولدت مبارک

تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه هدیه ای برای روز تولد تو . . . لمس بودنت مبارک عشق من   چقدر قلبت زیباست   روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمها...
31 فروردين 1392

من و دستهای خوشمزه ام

چون من با خوردن دستهای کوچولوم ذوق میکنم و خیلی هم حال میکنم همیشه و همه جا دستم تو دهنمه حالا خوبه قشنگ بلد نیستم بخورم همیشه دستمو مشت میکنم میزارم تو دهنم.مامانی فکر میکنه پسرش گرسنشه ولی نمیدونه دستای من از شیری که بهم میده خوشمزه تره و شیر و ولش میکنم میچسبم به دستای خوشمزه خودم وقتی هم دستامو از دهنم میارن بیرون با یه خنده کوچولو دلبری میکنم دوباره دست میخورم بعضی موقع هم با تعجب نگاشون میکنم  هــــــــــــــــــــــه بعضی موقع هم چنان ملچ و ملوچی راه میندازم که دل همه رو میبرم اونوقت که همه نگاه ها به سمت منه.   ...
29 فروردين 1392

پسر بامزه مامان

امروز وقتی رو مبل خوابوندمت ببین چیکارا کردی شیطونکم میخواستی نگیناشو بگیری پس چرا در نمیاد یکم استراحت کنم خسته شدم تلاش دوباره مثل اینکه باید یه نقشه دیگه بکشم براش بازم که نشد اه دیگه دارم عصبانی میشم دیگه گریم در اومد و مامانی منو بغل کرد ...
24 فروردين 1392

آرسام و برفک

پسر عزیزم از دیروز متوجه شدم پشت لبت و نوک زبونت یه کوچولو سفید شده پیش خودم فکر کردم شاید از گرمی باشه تا اینکه دیشب دیدم بیشتر شد مطمئن شدم برفک زدی. امروز هم با آقای پدر بردیمت دکتر.دکترت میگفت مگه رفتی تو فریزر که برفک زدی تو هم ساکت بودی و فقط نگاش میکردی .برات یه قطره داده که به همه جای دهنت بزنم از تو مطب تا الان به فکر اینم که مگه تو میزاری!!!!!! میزاری!!!!!!!!!! از خونه که راه افتادیم خوابت میومد و نق میزدی با هزار زحمت آروم نگهت داشتیم وقتی رفتیم پیش آقای دکتر و داشت معاینت میکرد آقا شده بودی و با تعجب هرکاری میکرد نگاش میکردی الانم خسته بودی خیلی سریع خوابیدی قربون خوابیدنت ...
20 فروردين 1392

واکسن چهار ماهگی

عزیز دلم امروز من و بابایی سه نفری رفتیم مرکز بهداشت واکسن چهار ماهگیتو زدی.باید دیروز واکسنتو میزدی چون خیلی شلوغ بود گفتن امروز بریم منم خوشحال از اینکه گفتن امروز بریم ولی الان دیگه خیالم راحت شد.وقتی واکسنتو زدی خیلی گریه کردی منم اصلا طاقت نداشتم ببینم دارن بهت واکسن میزنن فقط به صورت نازت نگاه میکردم از اینکه ازهمه چی بی خبر بودی راحت خوابیده بودی دلم برات میسوخت که یکدفعه دیدم جیغ میزدی.ایندفعه بهت قطره هم دادن عسلم یه دونه واکسن داشتی و کمتر از قبل گریه کردی   وقتی داشتم باپلاستیک یخ جای واکسنتو خنک میکردم از پلاستیک خوشت اومد منم دستت پلاستیک دادم کلی ذوق کردی بعد از کلی بی تابی خوابیدی با...
18 فروردين 1392

چهارمین ماهگردت مبارک آرسام جووووووووووونم

فدات بشم مامان جونم دیروز چهار ماهگیت تموم شد امروز رفتی تو پنج ماهگی.دارم ذره ذره بزرگ شدنهاتو حس میکنم.خیلی کارای جدید و با مزه یاد گرفتی عسلم.خدا رو شکر میکنم که از لحظه تولد تا به الان بیشتر از یک ساعت تنهات نذاشتم تا از لحظه لحظه کنار تو بودن لذت ببرم چون این لحظات قشنگ تکرار نشدنی اند. دیشب یک جشن سه نفری گرفتیم بابایی برات کیک خریده بود یک خورده کیک گذاشتم رو لبت تعجب کرده بودی   عکسهای چهار ماهگی در ادامه مطلب     مدل خواب جدید وقتی گذاشتمت تو روروئک بغض کردی یاد گرفتی به پهلو میخوابی بعضی موقع دستهاتو میگیری جلو صو...
17 فروردين 1392

اولین سیزره بدر آرسام جووووووووونم

عزیز دلم امثال اولین سیزده بدری بود که تو کنارم بودی بابایی هم سر کارش بود.چون خیلی کوچیک بودی و هوا سرد بود ما جایی نرفتیم و دو تایی تنها خونه بودیم.سال بعد که بزرگتر شدی میریم بیرون خیلی هم خوش میگذره عزیز دلم. عکسهای روز سیزده بدر ...
17 فروردين 1392

تربیت خواب آرسام جونیییییی

جیگملیه مامان یه مدتی خیلی ذهنم مشغوله که چطور عادت بدم بدون من بخوابی تا اینکه تو یکی از سایتها خوندم روشهای زیادی رو امتحان کردم ولی هیچ فایده ای نداشت. حسابی خوابت میومد منم از فرصت استفاده کردم گذاشتمت توی تخت خودت یه خورده با عروسکای آویز بالای تختت بازی کردی کم کم نق میزدی تا اینکه نق زدنهات بیشتر شد منم دیگه دلم برات سوخت فعلا بیخیال شدم.بابایی هم میگه نباید زیاد سخت بگیرم ولی میدونم هر چقدر بزرگتر بشی کارم سخت تر میشه واسه خودت هم سخت میشه عزیز دلم. الهی مامان فدات بشم تا منو دیدی بغض کردی خودم خوابوندمت بعد که گذاشتم تو تخت خودت بیدار شدی بازم خودم خوابوندمت گذاشتم توی تخت خودت ...
17 فروردين 1392

اولین گردش با آرسام جووونــــــــم

اولین باری بود که تو یک روز بهاری یکی از روزهای عید واسه نهار با دختر عمو و.... رفتیم بیرون.خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی   تا رسیدیم پارک خوابیدی قربون خوابیدنت بشم سرحال بعد از یک خواب خوش در یک روز بهاری کلافه بودی بازم میخواستی بخوابی   آقا آرسام و باباش   ...
17 فروردين 1392